ظاهراً کنایه از زیبارخی است که چهره ای چون چهر باغ و بستان رنگین و شکفته و باطراوت دارد: دگر باره جهاندار از سر مهر به گلرخ گفت کای سرو چمن چهر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 311). رجوع به چمن شود
ظاهراً کنایه از زیبارخی است که چهره ای چون چهر باغ و بستان رنگین و شکفته و باطراوت دارد: دگر باره جهاندار از سر مهر به گلرخ گفت کای سرو چمن چهر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 311). رجوع به چمن شود
در اوستا منوش چیتهر (فرهنگ ایران باستان). منوش چیتر یا منوچیتر. (ایران در زمان ساسانیان چ مکری ص 104 و 137). منوش چیهر. (مزدیسنا، جدول نسب نامۀ زردشت). نبیرۀ ایرج است از جانب دختر. چون سلم و تور ایرج را کشتند تیغ بر اولاد او نهادند و اکثر مخدرات او را هلاک ساختند. یکی از مستورات حرم ایرج که به منوچهر حامله بود گریخته پناه به کوه منوشان برد و چون در آن کوه متولد شده بود او را مانوش چهر نام کردند و به مرور ایام و تغییر السنه منوچهر شد و بعضی گویند که مادر او رانام نکرد تا بزرگ شد و او بغایت خوش صورت بود او را منوچهر خواندند یعنی بهشت صورت چه هر چیز خوب را به بهشت نسبت کنند و به تغییر السنه منوچهر شد. (برهان). نام نبیرۀ ایرج است از جانب دختر و ایرج پسر فریدون بود. (غیاث). نام پسر ایرج پادشاه هفتم از سلسلۀ پیشدادیان. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمل التواریخ و القصص و آنندراج و انجمن آرای ناصری شود: سراسر سرای منوچهر دید دل خویشتن زو پر از مهر دید. فردوسی. اندر عهد منوچهر، پیغامبر موسی (ع) بود. (مجمل التواریخ ص 90). یکروز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. یا روانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند. خاقانی. گر خون کنید خاک به اشک روان رواست کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست. خاقانی. خسرو جم قدر منوچهرچهر چهره به خاک در او سوده مهر. (از حبیب السیر ج 3 ص 322)
در اوستا منوش چیتهر (فرهنگ ایران باستان). منوش چیتر یا منوچیتر. (ایران در زمان ساسانیان چ مکری ص 104 و 137). منوش چیهر. (مزدیسنا، جدول نسب نامۀ زردشت). نبیرۀ ایرج است از جانب دختر. چون سلم و تور ایرج را کشتند تیغ بر اولاد او نهادند و اکثر مخدرات او را هلاک ساختند. یکی از مستورات حرم ایرج که به منوچهر حامله بود گریخته پناه به کوه منوشان برد و چون در آن کوه متولد شده بود او را مانوش چهر نام کردند و به مرور ایام و تغییر السنه منوچهر شد و بعضی گویند که مادر او رانام نکرد تا بزرگ شد و او بغایت خوش صورت بود او را منوچهر خواندند یعنی بهشت صورت چه هر چیز خوب را به بهشت نسبت کنند و به تغییر السنه منوچهر شد. (برهان). نام نبیرۀ ایرج است از جانب دختر و ایرج پسر فریدون بود. (غیاث). نام پسر ایرج پادشاه هفتم از سلسلۀ پیشدادیان. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمل التواریخ و القصص و آنندراج و انجمن آرای ناصری شود: سراسر سرای منوچهر دید دل خویشتن زو پر از مهر دید. فردوسی. اندر عهد منوچهر، پیغامبر موسی (ع) بود. (مجمل التواریخ ص 90). یکروز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. یا روانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند. خاقانی. گر خون کنید خاک به اشک روان رواست کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست. خاقانی. خسرو جم قدر منوچهرچهر چهره به خاک در او سوده مهر. (از حبیب السیر ج 3 ص 322)
بهشت روی، چه منو مخفف مینو است که بهشت باشد و چهره به معنی روی. و به معنی علوی ذات، چه منو به معنی علوی و چهره به معنی ذات باشد. (برهان). مخفف مینوچهر به معنی بهشت رو. (غیاث). منوش چیثره، جزء دوم چیثره هم ریشه ’چهر’ فارسی است که در اصل به معنی نژاد بوده و این کلمه مرکب به معنی ’از نژاد و پشت منوش’ است. منوش محققاً یکی از ناموران قدیم بوده که امروزه در اوستا اسمی از او نیست ولی در کتب دیگرنام چند مأمور به صورت مانوش یاد شده از جمله در فصل 31 بندهشن بند 28 مانوش در سلسلۀ نسب لهراسب جزواجداد آن پادشاه کیانی شمرده شده است. نیز در فرهنگها مانوش یا مانوشان نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته لابد این کوه به ناموری که مانوش نام داشته منسوب است. اسم خاندان منوچهر در اوستا آمده به معنی یاری کننده ایرانیان اسم منوچهر و خاندان وی (ایرج = ائیر یاوه) فقط یکبار در اوستا بند 131 فروردین یشت یاد شده است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یشتها ج 2 صص 50-52 شود
بهشت روی، چه منو مخفف مینو است که بهشت باشد و چهره به معنی روی. و به معنی علوی ذات، چه منو به معنی علوی و چهره به معنی ذات باشد. (برهان). مخفف مینوچهر به معنی بهشت رو. (غیاث). منوش چیثره، جزء دوم چیثره هم ریشه ’چهر’ فارسی است که در اصل به معنی نژاد بوده و این کلمه مرکب به معنی ’از نژاد و پشت منوش’ است. منوش محققاً یکی از ناموران قدیم بوده که امروزه در اوستا اسمی از او نیست ولی در کتب دیگرنام چند مأمور به صورت مانوش یاد شده از جمله در فصل 31 بندهشن بند 28 مانوش در سلسلۀ نسب لهراسب جزواجداد آن پادشاه کیانی شمرده شده است. نیز در فرهنگها مانوش یا مانوشان نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته لابد این کوه به ناموری که مانوش نام داشته منسوب است. اسم خاندان منوچهر در اوستا آمده به معنی یاری کننده ایرانیان اسم منوچهر و خاندان وی (ایرج = ائیر یاوه) فقط یکبار در اوستا بند 131 فروردین یشت یاد شده است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یشتها ج 2 صص 50-52 شود
دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سراب دره و 7 هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت واقع است جلگه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ سادات حاث الغیب میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سراب دره و 7 هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت واقع است جلگه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ سادات حاث الغیب میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و در 30 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و گرمسیر است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این آبادی دارای دبستان است و ساکنان آن طایفه ای از میررضایی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و در 30 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و گرمسیر است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این آبادی دارای دبستان است و ساکنان آن طایفه ای از میررضایی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
معروف است. (از آنندراج). مرغزار سبز و خرم. (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان. چمن خیز: بیا ساقی ای نوبهار طرب ز نخل قدت برگ و بار طرب بیاد گل آن چمن زار فیض بده لاله گون جام سرشار فیض. طغرا (از آنندراج). رجوع به چمن خیز و چمنستان شود، کنایه ازرخسار معشوق: روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف چمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ
معروف است. (از آنندراج). مرغزار سبز و خرم. (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان. چمن خیز: بیا ساقی ای نوبهار طرب ز نخل قدت برگ و بار طرب بیاد گل آن چمن زار فیض بده لاله گون جام سرشار فیض. طغرا (از آنندراج). رجوع به چمن خیز و چمنستان شود، کنایه ازرخسار معشوق: روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف چمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ
آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج). گردش کننده در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان. آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند: الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیر ترسم که مرا با غم خود وانگذارند. حضرت شیخ (از آنندراج). رجوع به چمن گرد شود
آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج). گردش کننده در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان. آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند: الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیر ترسم که مرا با غم خود وانگذارند. حضرت شیخ (از آنندراج). رجوع به چمن گرد شود